یه حس مبهم ، یه حال عجیب ، یه بغض گلوگیر / همه ی اینا با فشار پایین ، سر درد و سر گیجه / اعصاب ِ خراب و نفسی که بالا نمیومد !
خودمُ پشت گرسنگی و معده درد پنهون کردم تا متوجه حالم نشه !
چقد خوبه که میتونه دردشُ بگه ، چقد خوبه که تونس ناله کنه ، چقد خوبه که تونس بگه آره عصبی شدم ، چقد خوبه که ...
اما من چی ؟! بگم چرا عصبی میشم ؟ بگم کی عصبیم میکنه ؟
بیخیال بابا ، این روزا هم میگذره ..
مثل همیشه این منم که باید بگذرم
: )
کلمات کلیدی: