سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گـره ِ کـور
 
-/ تابستون ِ 91 /-

دلم خواست اینجا بنویسم تا هیچ وقت فراموش نکنم

مینویسم , مینویسم از اون روزای سخت 

از اون روزای لعنتی , از اون روزای نفرین شده

 

مینویسم که تابستون ِ 91 بدترین روزای عمرم ُ رقم زد ، مینویسم که نابودم کرد , مینویسم که پوچم کرد , مینویسم که وجودمُ سوزوند

کی فهمید ؟ ها ؟ / هیشکی ، هیشکی

 

میدونی خدا ؟ باختم ! باختم بهت ! / هرچی که داشتم پرید -61-

فقط از ی ِ چیز راضیم 

اینکه تو  این مدت هیشکی ُ نداشتم / خودم تسکین ِ درد ِ خودم بودم / جز یکی دوتا از دوستام ؛ دلگرمی بودن برام اما من دلگرمی ِ بزرگتر میخواستم ، اونایی که باید میبودن نبودن : )

به آدمات بگو انقد ادعا نداشته باشن ! خب ؟! چشمک 

 

میدونی ؟! خیلی از اون روزا بهترم اما هنوزم زخمش هر از گاهی سر باز میکنه و من باز تنهام / گله از تنهایی ندارم ؛ آخه میدونی که من عاشق تنهایی َم / فقط میخوام بگم که من میتونم

هنوز تموم نشده اما بدون من میتونم 

همین

 

: )

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط doostdar 91/9/16:: 2:56 عصر     |     () نظر